کاهنان معبد گمراهی
سرگذشت و سرنوشت جریان های مارکسیست و به طور کلی «چپ» در ایران، سرگذشت جالب و عبرت آموزی است. خوشبختانه برخلاف بسیاری از موضوعات و خطوط تاریخی ایران از مشروطیت تاکنون، این جریان تا حدودی رمزگشایی
نویسنده: سیدمسعود رضوی فقیه
هر که در اصل بدنهاد افتاد*** هیچ نیکی از او مدار امید
زانکه هرگز به جهد نتوان*** از کلاغ سیاه باز سپید ساخت
سرگذشت و سرنوشت جریان های مارکسیست و به طور کلی «چپ» در ایران، سرگذشت جالب و عبرت آموزی است. خوشبختانه برخلاف بسیاری از موضوعات و خطوط تاریخی ایران از مشروطیت تاکنون، این جریان تا حدودی رمزگشایی شده و کم و کیف حرکت آن ها در معرض نظر و داوری قرار گرفته است. نه آن که کاملاً و دقیقاً، اما به طور نسبی، مجموعه های اسناد، خاطره ها، مصاحبه ها، تحلیل ها و پژوهش های بازیگران، مورخان و منتقدان چپ، خط سیری قابل خوانش و قابل فهم را در اختیار ما قرار داده است. در این مسیر، ما قادر خواهیم بود مسائل متعددی را از نخستین ادوار ظهور فکر سوسیالیسم تا امحای واپسین پس مانده های کمونیسم ایرانی دنبال کنیم و از جمله، این نکات را مورد بررسی قرار دهیم:
- نخستین جرقه های نفوذ کمونیسم در میان برخی مهاجران ایرانی؛
- رابطه ی ایرانیان با احزاب و تشکل های کمونیستی در روسیه و اروپا؛
- کیفیت تعامل ایرانیان با کمونیست های برون مرزی؛
- تشکیل نخستین دسته جات به سبک کمونیست ها و در رابطه با آن ها؛
- نفوذ فکر مسلکی و ایده های مارکسیستی در ادبیات سیاسی ایرانیان؛
- تأثیر سوسیالیست ها و کمونیست های ایرانی یا دورگه بر انقلاب مشروطیت؛
- تأثیر کمونیسم بر نهضت های بومی نظیر جریان جنگل و نهضت میرزا کوچک خان جنگلی؛
- پیمایش و گسترش تئوری های ایشان در میان روشنفکران مابعد مشروطه؛
- کمونیست های ایرانی در عهد رضاشاه و موضع ایشان در برابر تجدد در عصر پهلوی اول (از محمدامین رسول زاده تا تقی ارانی و پنجاه و سه نفر و نیز جریان پیشه وری در این دوره؛
- ظهور حزب توده ایران و تأثیر کمونیسم بر فضای فکری و سیاسی ایران پس از شهریور 1320؛
-فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان به مثابه بازوان شوروی و علل شکست آن ها؛
- حزب توده و نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق؛
- پیدایش جریان های متفاوت و آمیخته- نظیر انشعابیون حزب توده یا سوسیالیست های خداپرست؛
- شکست حزب توده، بررسی عملکرد آن و تداوم و پس مانده ی آن در روسیه و اروپای شرقی؛
- پیدایش تفکرات و جریان های مارکسیستی تازه پس از شکست حزب توده؛
- گرایش به مائوئیسم در اواخر دهه ی 1330 و اوایل دهه ی 1340.
- پیدایش گروه های رادیکال و جوان تر تحت اثر جنبش های چربکی چپ و مدل های امریکای لاتین؛
- ظهور چریک های فدایی خلق؛
- ماجرای سیاهکل؛
- تأثیر مارکسیسم بر سازمان مجاهدین و درک مکانیکی آن ها از این جریان و سرانجام تغییر ایدئولوژی آن ها به مارکسیسم؛
- شکست جریان های چریکی در دهه ی 1350؛
- بررسی گروه های متعدد و کوچک مارکسیستی در دهه های 40 و 50 در داخل ایران؛
- کنفدراسیون و سازمان انقلابی در خارج کشور؛
- تأثیر ادبیات مارکسیستی در فلسفه ی سیاسی رادیکال های مذهبی ایران؛
- بازگشت و تجدید سازمان مارکسیست های لنین گرا، مائوئیست و ئیست های دیگر در آستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی؛
- نقش کمونیست ها در کردستان و ترکمن صحرا؛
- رادیکالیسم کور، تبلیغات خیابانی، تئوری پردازی سطحی و خراب کاری در صدر انقلاب؛
- شکست و سقوط کمونیست های برانداز-بیکار، رزمندگان، چریک های اقلیت، کومله، حزب دموکرات کردستان، مائوئیست ها و ...؛
- سرنوشت و سرگذشت حزب توده و چریک های اکثریت تا میانه ی دهه ی 1360؛
- صحنه ی پایانی و سقوط در واپسین پرده ی بازی کمونیسم در ایران.
این سرفصل ها، که لزوماً بخشی از این جریان یک صدساله در ایران است و نقشی عظیم در شکل دهی و تحول سیاسی ایران ایفا کرده است، بیانگر یک خط سیر مشخص نیست. اما تجارب و مطاعات نویسنده ی این سطور، نشان می دهد که می توان از خلال همین سرفصل ها، یک رویه یا پروسه ی جدی را در تاریخ ایران دنبال کرد تا به نتایج مشخصی رسید. این نتایج، مربوط به تلاش ها و آرمان های هزارها زن و مردِ هم وطن ماست که بسیاری از آنان دل بسته ی اوتوپیای کارل مارکس و شعارهای مسلکی کمونیست های اتحاد جماهیر شوروی و چین و کوبا و حتی کشور بدبختی مانند آلبانی بودند و می کوشیدند با مدل سازی و تطبیق این نمونه ها، راهی مشابه در ایران بگشایند و همان بهشت پرولتری یا دهقانی یا چریکی را که در اوهام خود ترسیم کرده بودند، بدون توجه به شرایط اقلیمی و اقتصادی و فرهنگی و مذهبی ایران، بیافرینند. این گوشه ای از تاریخ وطن ماست و خوب یا بد، باید به دقّت و در کمال انصاف مورد پژوهش و کاوش قرار گیرد. این کاوش دو وجه دارد: توصیفی و تحلیلی. توصیفی همان است که در طول زمانی متعلق به تاریخ معاصر زاده شده و حرکت کرده و سرانجام در سال های میانه ی دهه ی 1360 دچار زوال نسبی و بعداً انحلال قطعی شده است. از این نظر، مدارک و خاطره نگاشت ها و آثار خوبی در اختیار داریم. هم سوسیال دموکرات های عهد مشروطه و هم چپ های شتاب زده و بی منطق عصر انقلاب 1357 را می شناسیم و از سندهای مرامی تا بازجویی های محبس ایشان را می توانیم زیر میکروسکوپ تاریخ بگذاریم. اما وجه تحلیلی نیازمند خردمندی و حوصله ی بیشتری است. این وجه نیز خود شامل دو بخش است: ابتدا تحلیل تاریخ و عملکرد و نتایج عمل چپ ایرانی و سپس تحلیل اثر آن بر فکر سیاسی و سرنوشت جریان های سیاسی و سیاست گران و اندیشه ورزان عمل گرای ایرانی. از این منظر، حتی ردپای چپ را در ادبیات معاصر ایران نیز می توان یافت و به دقت دنبال کرد. در غزل فرخی یزدی و شعر ابتهاج و کسرایی و شاملو و داستان های رئالیستی ایران نظیر بزرگ علوی و به آذین و ساعدی و حتی نخستین ادوار نویسندگی جلال آل احمد و استاد محمود دولت آبادی. این ها حقایق تاریخی ماست و گزاف نیست اگر مدعی شویم بدون بررسی عمل و نظر چپ ایرانی در یک صد سال گذشته، هیچ مهره ای از ستون فقرات تاریخ معاصر را دقیقاً در جای خود نخواهیم یافت. این موضوع به هیچ وجه به معنای ارتقا و تعالی جایگاه چپ نیست، بلکه برعکس. یک دلیل نقص تحولات در مسیری استکمالی در ایران و فقدان پیوستار مناسب و توسعه ی همه جانبه، به واسطه سکته های سیاسی و بدآمدهای روزگار، عملکرد همین جریان بوده و بدتر از آن، تأثیر منحط کننده و تخدیرگر کمونیست ها در سلوک جریان های معاصر سیاسی و حتی فرهنگی ایران بوده است. در این جاست که پیچیده ترین وجه تأثیر چپ بر سرشت و سرنوشت ایرانیان معاصر را می توان مطرح کرد و آن تأثیر بر ادبیات سیاسی-مذهبی و انقلابی ایران است. این تأثیر هم چون ویروسی به جان برخی گروه ها، احزاب و سیاست گران ایرانی افتاد و ردپای آن را از مسابقات رادیکالیسم و طرح شعارهای فراتر از ظرفیت جامعه تا رسیدن به سقف مبارزات موسوم به ضدامپریالیستی-به شکل نامتعارف و گاه نامعقول-می توان دنبال کرد. ادبیات سیاسی کمونیست ها، در همان دهه ی چهل، وارد فضای ذهنی بسیاری از جریان های مذهبی شد. شکل ناهنجار و بسیار زُمُخت این ترکیب ناهمگون-که بعدها التقاطی نامیده شد-در سازمان مجاهدین خلق تبلور یافت، سپس موجب واکنش های بسیار شد، اما همین واکنش ها از زندان تا عرصه ی سیاست انقلابی، موجب زخم ها، التهابات و تنش ها و رفتارهای غریبی بود که برخی از آن ها را می توان در مصوبه های صدر انقلاب و برخی تندروی های شبه سوسیالیستی و به ظاهر امپریالیستی دید. عملکردهایی که سال ها بعد با هزینه های زیاد و صبر و حوصله ی فراوان در جبران آن کوشید، اما شاید برخی هرگز جبران نشد.
کتاب «حزب توده-از شکل گیری تا فروپاشی 1320 تا 1368»، اثری نسبتاً مفصل درباره ی کهن ترین و دیرپاترین جریان حزبی کمونیست های ایرانی است. تشکّلی که در پایان حکومت رضاشاه، با انگاره های لنینی-استالینی آغاز به فعالیت کرد و در کسوت جاسوسی و خدمت به نظام پوسیده ی اتحاد جماهیر شوروی، در دهه ی 1970 و 1980 میلادی عمرش تمام شد و رهسپار عبرت های تاریخی گردید. این حزب از دل گروهی از روشنفکران تحت تعلیم دکتر تقی ارانی متولد شد. آنان مجله ای علمی-فلسفی، و در واقع ایدئولوژیک، به نام «دنیا» منتشر می کردند و آشکارا به چپ مرامی معتقد بودند. دستگیری و زندانی شدن همه ی آنان که به گروه 53 نفر معروف بودند، نوعی مشروعیت عملی برای ایشان به ارمغان آورد و سپس، به محض فروپاشی نظام رضاشاهی و تحقق آزادی های نسبی در ایران، پس از شهریور 1320، با اتکا به تجارب جریان وابسته به حزب کمونیست ایران، حزب توده ایران را بنیاد نهادند. آیا این گروه دست پروردگان کمینترن و تعلیم دیدگان دستگاه حزبی و اطلاعاتی حزب کمونیست شوروی در ایران بودند؟ این موضوع هنوز دقیقاً معلوم نیست. مازیار بهروز، مورخ مسائل کمونیسم در ایران می نویسد:
«در خلال دهه ی 1310، یک گروه کوچک روشنفکری، به رهبری دکتر تقی ارانی، که به گروه 53 نفر معروف شد، آرمان کمونیستی را پی گرفت. این گروه، مرکب از روشنفکران دانش آموخته ای بود که یا به هنگام تحصیل در خارج و یا در داخل ایران به مارکسیسم گرویده بودند. این گروه در اوایل دهه ی 1310، بیشتر یک گروه مطالعاتی بود... مناسبات این گروه با حزب کمونیست ایران در این مقطع دقیقاً روشن نیست. ناروشنی اصلی در این جاست که وابستگی گروه 53 نفر هنوز در پرده ی ابهام است. آیا این گروه جمع مستقلی از روشنفکران مارکسیست بوده یا به کمینترن وابستگی داشته و می خواسته راه حزب کمونیست را تداوم بخشد.(1).»
منظور از حزب کمونیست ایران، جریان مرتبط و بلکه متعلق به سازمان اطلاعاتی اتحاد جماهیر شوروی به نام KGB در ایران است. مسلم است که این گروه با برخی اعضای حزب کمونیست خصوصاً مرتضی علوی (برادر بزرگ تر بزرگ علوی)، عبدالصمد کامبخش (شوهر خواهر نورالدین کیانوری) و سرانجام سرهنگ عزت الله سیامک (عضو برجسته ی سازمان نظامی حزب توده در سال های بعد) در ارتباط نزدیک بوده اند. بهروز نیز در همان مأخذ تأیید می کند که:
«... اکنون مشخص شده که گروه 53 نفر به خاطر تماس هایش با هسته ی مخفی حزب کمونیست، به ویژه پس از بازداشت کامبخش در اواسط دهه ی 1310، لو رفت و اعضایش بازداشت شدند. ارانی در زندان درگذشت و بقایای این گروه به نیروهای فعال حزب کمونیست و گروه های دیگر پیوستند تا پس از فروپاشی حکومت رضاشاه در 1320، حزب توده را تشکیل دهند. حزب توده، عمده ترین نیروی سیاسی مرتبط با کمونیسم بین سال های 1320 و 1322 بود. این حزب، کمی پس از تأسیس، به صورت بزرگ ترین و مؤثرترین نیروی سیاسی کشور درآمد و تنها پس از کودتای 1332 بود که ریشه کن شد. این حزب توانست در میان طبقه ی کارگر پایگاه توده ای مستحکمی ایجاد کند و برای بسیاری از روشنفکران جوان و نوجوان جذاب باشد. کوتای 1322، در میان سایر عوامل، ضربه ی خردکننده ای به فعالیت های کمونیستی در ایران وارد ساخت.»(همان؛ ص 29)
درباره ی مسائل صدر و ذیل این عبارت مازیار بهروز، البته سخن بسیار می توان گفت. اولاً رابطه ی حزب توده با هسته ی روس گرا و بلکه کارکنان ایرانی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مسلم و پیوستگی قطعی حزب توده به آن حزب و سرویس های امنیتی شوروی از آغاز، قابل اثبات است. اما این که «در میان طبقه کارگر پایگاه توده ای مستحکمی ایجاد» کرده باشد، جای تردید است. زیرا نه طبقه کارگر قوی وجود داشت و نه صنایع وسیع و قدرتمند، علاوه بر این، تحقیقات تاریخی دلالت دارد بر گرایشات مذهبی و ملّی قوی در میان این طبقه ی نه چندان قدرتمند در آن دوران و قبل و بعد از آن. منتهی قدرت تبلیغی حزب مایل بود گروه های چند نفره در کارخانجات را به صورت سندیکای شلوغ و پرتعداد تحت نظارت حزب و متمایل به آن نشان دهد. بیشترین کارگران طرفدار حزب که هسته ای حدود 200 -300 نفر بودند، در صنایع نفت جنوب متمرکز شده بودند و البته در جریان ملّی شدن صنعت نفت، نهایتاً به زیان دولت ملّی و نهضت نفت عمل کردند. این گروه هم در مقابل هزاران کارگر صنعتی در آن مناطق، قدرتی محسوب نمی شدند. آخرین نکته در نقل قول از مازیار بهروز این که حزب توده «ضربه ی خردکننده ای به فعالیت های کمونیستی وارد ساخت»، عبارت درستی است؛ اما اتفاقاً به دلیل عملکرد حزبی و در مسیر خواست و اراده ی حزبِ مادر کمینترن عمل کردن، صحیح ترین کاری بود که از نظر حزب قابل انجام بود و موبه مو متحقق شد. در اروپای شرقی و غربی و سایر کشورها نیز احزاب متفق و پیرو کمونیسم همین کار را کردند و اگر جز این می کردند، گروه های کوچک آوانگاردی می بودند که در انزوا قادر به هیچ عملی نمی توانستند بود. تنها چند سال بعد بود که فضاسازی کمونیسم چینی و جذابیت های مائوتسه دون و سپس به راه افتادن موج انقلاب های چریکی در کوبا و آمریکای لاتین و حتی آسیا و بخش هایی از آفریقا، گرایش های تازه ای در کمونیسم ایجاد کرد و موجب بازتولید نظریه های پیشین به صورت رادیکال تر می شد. اسطوره پردازی از چهره هایی هم چون فیدل کاسترو و خصوصاً ارنستو چه گوارا، هیجانی رادیکال و آرمان گرایانه را دامن زد که روشنفکران جوان و عمدتاً دانشجو را اسیر و مجذوب خود می ساخت و تمایلات رادیکال ایشان را ارضا می کرد. این ها موجب سرریزشدن سیاست مارکسیستی در میان جوانان تحصیل کرده ی اغلب کشورها جهان شده بود و حتی در جهان اول صنعتی و سرمایه داری-یا به اصطلاحِ مارکس، بورژوازی- این گرایشات و تمایلات دیده می شد. خاصه در فرانسه که دائماً با خیزش های رادیکال جوانان روبه رو بود و نظریه سازانی هم چون رژی دبره در تنور گرم چرب می دمیدند.
با این مقدمات، می توانیم نگاهی به کتاب نوآمده درباره ی حزب توده داشته باشیم. این اثر مفصل حدود 1200 صفحه دارد و قبلاً بخش هایی از آن به صورت مستقل منتشر شده است. بخشی از تاریخ حزب توده به مثابه ی جلد اول همین اثر، به نام «سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشی» در سال 1370 انتشار یافته بود و میزگرد مفصل اعضای حزب توده در زندان در نقد عملکرد گذشته شان و تحلیل جرائم ارتکابی پس از انقلاب نیز یک بار انتشار یافته بود اینک با تکمیل بخش اول و تحقیق در پروسه حرکت حزب توده تا سال 1368، و انضمام آن میزگرد مفصل، این کتاب تدوین و تمهید شده است.
کتاب، یک مقدمه ی نظری- تاریخی دارد که سیر تاریخ کمونیسم و نظریه های عمده ی آن را از عصر کارل مارکس تا دوره ی میخائیل گورباچف مورد بررسی قرار داده است. تحلیل عمیقی نیست، اما خط سیر کمونیسم را درست بیان کرده و برخی سرفصل های کلیدی را در این زمینه مطرح ساخته است. توجه عمده در این تحلیل مقدماتی، بر پیدایش جریان های متأخر مارکسیستی- پس از استالین- است. حال آن که هر تحقیق جدی و ژرفی می باید به درستی به اصل پیدایش مارکسیسم و زمینه های ظهور و تکوین اندیشه ی نخستین سوسیالیست ها و سپس مارکس و انگلس بپردازد. مارکس بی شک ریشه های ژرفی در فضای فکری قرن نوزدهم و تحولات و اندیشه های مطروحه در سراسر قرن هجدهم داشت. او تأثیری انکارناشدنی بر علوم اجتماعی و فکر اقتصادی و تحولات سیاسی مابعد خود نهاد و یک سده همه ی جهان را تکان داد. بسیاری از انقلابات و آشوب ها و تحولات و امکانات غریب سیاسی و اقتصادی، یا شورش های اجتماعی و ضدنظم در هر عرصه ای و گوشه ای از جهان به نام مارکس آغاز می شد و جرقه ی آتش های بزرگ با تأییدیه ای از نظرات او زده می شد. چنین پدیده ای بی تردید یک اتفاق محسوب نمی شد. حتی اگر فاجعه ای بزرگ بود، ژرفایی انکارناشدنی داشت که به درستی می باید مورد تفسیر و تحلیل قرار داده شود. تکیه ی گسترده ی مؤلفان کتاب، در این بخش و برخی بخش های دیگر به «کژراهه» خاطرات احسان طبری و نقل قول های مفصل از این کتاب، موجب بی نیازی ایشان از تحقیق مستقل شده است و عمدتاً همان شیوه نگرش طبری را در جای جای کتاب دنبال کرده اند.
شکل گیری حزب توده را احسان طبری این گونه وصف می کند: «... کمینترن (دفتر بین الملل سوم در مسکو)، به کسانی که مورد اعتمادش بودند و از آن جمله رضا روستا خبر داده بود که حزب جدید، حزب کمونیست نخواهد بود. اولاً، به علت وجود قانون ضدکمونیستی مورخ 1310، که قانونیت کمونیست ها را ممنوع و عضویت در این حزب را جرم اعلام کرده بود، و این قانون کماکان اعتبار قانونی داشت. ثانیاً، به علت وضع اجتماعی ایران، که در آن وجود یک حزب مستقل کمونیست را غیرلازم می کند. موافق این توصیه، کمونیست ها و «عناصر ملی» باید مشترکاً حزب وسیعی به وجود آورندو برنامه ی ایجاد اصلاحات اجتماعی را به طوری که خرده بورژوازی و سرمایه داری ملی را نرماند، مطرح نمایند.»(2)
به نظر می رسد روایت احسان طبری دقیق است. سایر منابع، از جمله کتاب سپهر ذبیح و سرهنگ زیبایی و خاطرات انور خامه ای نیز مؤید این نظر است. همین جا ذکر این نکته ضروری است که کتاب مورد بحث ما، می توانست یک بحث مفصل در باب مأخذشناسی تاریخ حزب توده در ایران داشته باشد و ضمن بحث، آثار متعدد و مفصل در این عرصه را مورد بررسی و نقد اجمالی قرار دهد. از جمله کتبی که مؤسسه منتشر ساخته، نظیر «مصاحبه باتاریخ» یا کتاب های دیگری مثل خاطرات نورالدین کیانوری و ایرج اسکندری و بزرگ علوی و انور خامه ای و فریدون کشاورز و محمدعلی عمویی و ده ها نفر از اعضای قدیمی و جدید حزب توده، و نیز آثار مستند و مجموعه های استاد، نظیر «فعالیت های کمونیستی دوره ی رضاشاه» به کوشش کاوه بیات یا «اسنادی از جنبش کمونیستی و سوسیال دموکراسی ایران» که در چندین جلد در خارج کشور منتشر شده و نیز آثار تحلیلی و تاریخی دیگر که تعداد آن ها بسیار زیاد است. افزون بر این ها، تحقیقات و تک نگاری ها و خاطرات پرتعدادی که از فراریان کمونیست و توده ای ایرانی در دوران اقامت در اروپای شرقی و شوروی در دست است، نیز خالی از فایده در این عرصه نیست. حداقل یک صد کتاب را می شد در طبقه بندی های فوق و با توجه به اهمیت آن ها مورد بحث قرار داد. اما مباحث زیربنایی مسلماً با تکیه بر بازجویی ها و اسناد منتشر نشده و اسناد و بیانیه ها و روزنامه ها و مجلات و کتب و جزوات علنی یا درون تشکیلاتی، با توجه به منابع پرتعداد مذکور استعلا می یابد و نتیجه ای مطلوب به خواننده خواهد داد. از این نظر، باید به تدوین گرایان کتاب تذکر داد که اساساً در این نوع کارهای مفصل، بحث های بدوی در باب: 1-مأخذشناسی 2-روش تحقیق 3-روش تدوین(ارائه) 4-هدف پژوهش، به صورت آکادمیک بسیار اهمیت دارد و خواننده را با کیفیت گزینش منابع و اولویت بندی آن ها آشنا می سازد. علاوه بر این، ارزش کتاب را به عنوان مرجعی قابل اعتماد برای تحقیق در سطوح بالا ارتقا می بخشد و در چشم پژوهشگران و مورخان ارجمند می سازد.
«حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی» با هفت بخش و دو پیوست مفصل و تعداد کمی تصویر تدوین شده است. برخی مباحث آن، نوعی تاریخ رسمی حزب توده است و برخی نکات آن به دلیل اتکا به اسناد خاص و منحصر به فرد می باید تازه قلمداد شود. این که گفتیم «تاریخ رسمی»، نه از باب تقلیل و تخفیف اثر، بلکه از منظر نگاه طولی به حزب، به مثابه یک ایده و یک تشکل در چارت ها و تئوری های شناخته شده و غالباً منفی از نظر تدوینگران و نویسندگان کتاب. اما حقیقت آن است که در ذیل هر جریانی، هر چند منفی و منفور، ظلّی انسانی از جوانان و انسان هایی وجود دارد که بر اساس انگیزه ها یا شرایط ویژه ای در تاریخ، در مسیری خاص قرار گرفته و گاه گرفتار شده اند. این مجموعه را هیچ گاه نباید از یاد برد و اساساً مگر نوع بشر همواره در رنج ها و خطاها اعتلا نیافته و حداقل به عبرت تاریخی بدل نشده تا مقیاسی برای تدبّر فارغ از تعصب در موردش به وجود آید. این نکته در مورد حزب توده هم صادق است. برخی رجال و بانوان متعلق به این تشکیلات و دل بسته به تئوری ها و ایدئولوژی های حزب، در خلاء فکری و ایدئولوژیکی به وجود آمده در دهه ی 1320 به این سامانه ی حزبی پیوستند. برخی هضم و مجذوب نشدند، برخی تباه و برخی هم جسارت تبرّی یافتند و راهی دیگر برگزیدند. میان هر سه گروه، افراد متفاوتی وجود داشت. از انور خامه ای و خلیل ملکی و جلال آل احمد تا کامبخش و روستا و کیانوری تا کشاورز و مهدی خانبابا تهرانی و بیژن جزنی تا روزبه و سیامک و صدها فرد دیگر. اما آن چه مهم است درک شرایطی است که میدان برای بازی سیاسی و ایدئولوژیکی چنین جریاناتی باز می شود و زمینه و امکاتات برای شکار چنین افرادی فراهم می آید. نظام های بسته و مطلق گرا که مجال تنفس به اندیشه های موازی و انتقادی نمی دهند و وسعت اطلاعات و تحلیل ها را با فرکانس های مطلوب خود تنظیم می کنند، نهایتاً موجب رشد جریان هایی با ماهیت ناشناخته، اما به شدت خطرناک و دارای نتایج نامعلوم می شوند. طُرفه آن که اگر آسیب های کلی این جریانات را هم بتوانند مهار کنند، نهایتاً حجمی از تباهی انسانی برجای می نهند و گروهی از فعالان و جوانان مملکت را هم چون غباری کدر و غم زده به دست بادهای روزگار می سپارند.
در بخش اول کتاب، سیری تاریخی درباره ی مارکسیسم به رشته ی تحریر کشیده شده است. آن چه به گذشته ی مارکسیسم-مارکس گرایی کلاسیک- بازمی گردد، چندان تفصیل و ژرفایی ندارد، اما درباره ی مائوئیسم، چپ نو و مارکسیسم چریکی سخن های مفیدی درج شده است. منضم به همین قسمت، بحثی شده است درباره ی مارکسیسم در ایران. در این قسمت، از انجمن های غیبی سوسیال دموکرات در عهد مشروطه آغاز کرده و سپس توضیحاتی کوتاه درباره ی «حزب کمونیست ایران» داده شده است. این دو جریان به عنوان ریشه های مارکسیسم ایرانی بیشتر باید مورد توجه قرار گیرد، اما البته موضوع کتاب حاضر و حصر آن به حزب توده از پیدایش تا انهدام- یا زوال- جالی بیشتری برای بحث نمی گذارد. آن چه در اینجا حائز اهمیت است، دنبال کردن سیر اجتماعیون عامیون و انجمن های غیبی-به مثابه ی نیای سازمان های زیرزمینی و مخفی- تا پیدایش حزب کمونیست در ایران است. اگر نتوان چنین سیری را به صورت منطقی و طبیعی دنبال کرد- که احتمالاً نمی توان- می باید ردپای حزب همت و مهاجران ایرانی در باکو و مسکو و تاجیکستان و ارمنستان را همراه با مشی کمینترن و اعمال اراده ی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، از طریق سازمان اطلاعاتی آن کشور در دهه ی نخست حکومت استالین مورد توجه قرار داد. به این ترتیب، ردپای آبای حزب توده پیدا و ریشه های منطقی آن دیده می شود.
بحث درباره ی حزب توده در بخش دوم که مفصل مورد بررسی قرار گرفته است، اجمالاً از آغاز (1320) تا انقلاب اسلامی (1357) را در بر می گیرد. اگر پنج نکته مهم و نقطه عطف برای این دوران قائل شویم، این ها خواهد بود: 1- شکل گیری حزب 2- مسأله ی فرقه ی دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان 3- برخورد با نهضت ملّی و مصدق 4- برخورد با کودتا و دولت زاهدی 5- بازتجدید حزب در سال 1357 و آستانه ی انقلاب اسلامی ایران.
اما در ذیل این پنج سرفصل، ده ها و بلکه صدها کنگره و مسأله و رخداد دیگر قابل ره گیری است. ماجرای نفت شمال، تشکیل دولت ائتلافی قوام السلطنه، قرارداد سادچیکف، ترورهای متعدد، انشعاب های پی در پی، نفوذ ساواک در حزب و ماجرای عباس شهریاری و سرانجام کشمکش های اعضا و رهبران حزب در اروپای شرقی و ظهور مائوئیست ها و ریویزیونیست های رادیکال و ... از این نظر، در این کتاب می توان نکات پرتعداد و سیر مشخصی را یافت. مسأله مفید و قابل استفاده، شرح توصیفی مختصر پلنوم ها و نشست های حزب و بررسی وضع فراریان و پناهندگان توده ای به اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی و حتی افغانستان و عراق است. تا این جا، یعنی تا پایان فصل دوم، روایت های آشنایی را می خوانیم که با قدری اجمال و تفصیل و تفاوت نظر، در کتب دیگر نیز موجود است. اما در بخش سوم، ماجرای هیجان انگیز باز تجدید فعالیت های حزب توده را پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در واقع، در آستانه ی انقلاب 1357- مرور می کنیم. حقیقت آن است که حزب توده، اگرچه به صورت یک اقلیت نخبه وارد ایران شد و تشکیلات خود را تجدید کرد، اما به لحاظ تئوریک از وزنی سنگین تر از سایر مارکسیست ها برخوردار بود. سه عامل اصلی در رشد و گسترش و دیرپایی این حزب، نسبت به سایر تشکل های کمونیستی مؤثر بود: 1- قدرت تحلیل(تئوری) 2- ساختار تشکیلاتی (سازماندهی) 3- حمایت مالی و اطلاعاتی کا. گ. ب و شوروی (پیوستگی به حزب مادر). این وضع را در سایر احزاب کمونیستی-حتی مائوئیست ها- نمی بینیم. حزب توده پس از کنار گذاشتن ایرج اسکندری از دبیرکلی حزب، بر اساس استراتژی و ایدئولوژی کلاسیک کمونیست ها در اتحاد جماهیر شوروی وارد فعالیت های منسجم در سال های مابعد 1357 در ایران شد. روش برخورد آنان با مارکسیست های دیگر و با جریان های حاکم بر انقلاب و با افکار عمومی بسیار سنجیده بود. منتها چند مسأله وجود داشت: اولاً ذهنیت بسیار منفی و ناخوشایندی از یاد و نام حزب در افکار عمومی منتشر شده بود؛ ثانیاً اعضای هیأت حاکمه ی انقلابی ایران گرایشات مذهبی پیچیده ای داشتند. سوم این که اتحاد جماهیر شوروی آن وزن و نفوذ عصر استالین و خروشچف را نداشت و اسیر بوروکراسی نومانکلاتوراها شده بود. چهارم این که اتحاد جماهیر شوروی در حمله به افغانستان، دچار اشتباه محاسبه ای تاریخی شد. پنجم این که وزن سازمان های اطلاعاتی نظام جدید درست ارزیابی نشده بود و ششم این که حزب به دلیل فقدان درک درست از جامعه ی ایران در اواخر دهه ی 50 و اوایل دهه ی 60، هیچ گاه نتوانست امکان جذب گروهی انبوه را بیابد.
معهذا، گرایش و قدرت بلشویکی حزب- اقلیت عمل گرای نخبه و منسجم- ریشه در تاریخ و سنت های لنینی و استالینی داشت. همین مسأله سبب شد تا تأثیری خاص بر شعارها و جهت گیری های برخی گروه های غیرمارکسیست و حتی برخی رجال و مدیران حکومتی داشته باشند. هم چنین انشعاب های پی در پی عمده ترین گروه مارکسیستی پس از انقلاب و جذب و هضم اعضای برجسته ی ایشان-یعنی سازمان چریک های فدایی خلق-و تضعیف و کمک به انحلال گروه های مائوئیست از دیگر فعالیت های ایشان در این دوره بود. حزب توده در ابتدای انقلاب، با دفاع مطلق از امام خمینی(ره)، حمایت گسترده از حزب جمهوری اسلامی و حمله به آوانگاردها و براندازها، می کوشید راهی به چارچوب های حاکمیت بگشاید. حتی ملاقات هایی با سران شورای انقلاب و برخی مسئولان روحانی و غیرروحانی نظام داشتند و تحلیل ها و اطلاعات خود را به ایشان عرضه می کردند. افزون بر این، قطعاً کوشش هایی برای تماس های اطلاعاتی با دستگاه های مربوطه برقرار می کرده اند که ارزیابی می شده است، اما در همین حد و نه بیشتر. این جریان نیاز به بررسی بیشتر دارد، اما بعید است که فراتر از این رفته باشد. زیرا مرحله ی برخورد با حزب نشان از عدم پذیرش و حتی ضدیت شدید نظام جمهوری اسلامی در دهه ی شصت با حزب توده و بالعکس دارد. تأثیر حزب عمدتاً بر سایر کمونیست ها و مارکسیست ها یا گروه های سیاسی نظیر جنبش مسلمانان مبارز، به صورتی بارزتر قابل ره گیری است. و در شعارهای ضد دولت موقت-به اصطلاح نبرد با لیبرال ها-و افزایش سقف مبارزات ضد امپریالیستی نیز تا حدی مشهود است. ولی به جز آن می باید به لایه ی پنهان حزب رجوع کرد. جایی که اعضای مخفی حزب در نهادهای اطلاعاتی و نظامی و مراکز اسناد و برخی نقاط کلیدی در سیستم نوپا و انقلابی نفوذ می کردند و اطلاعات ذی قیمیتی برای فرماندهان روسی خود گرد می آوردند. اوج این جریان تراژیک، ماجرای لو رفتن ناخدا افضلی، فرمانده نیروی دریایی و رفتار غم انگیز وی و برخی دیگر از وابستگان و جاسوسان اتحاد شوروی بود که هیچ نشانی، حتی از فضیلت های مبارزان کلاسیک مارکسیسم هم در آن دیده نمی شد. این گونه، واپسین تشتِ بی آبرویی حزب توده نیز از بام افتاد تا پس از رسوایی های دهه ی 20 و 30، آخرین قطره های حیثیت آنان در دهه ی 60 بر زمین ریخته شود.
از بهترین بخش های کتاب، بخش چهارم است. برای خوانندگان متعارف و غیر متخصص البته کمی خسته کننده خواهد بود، اما اهل تحقق را بسیار به کار می آید. سازمان حزب توده از سال 1357 تا 1361، نشانگر سازماندهی کلاسیک و قدرتمندی است که حزب از تجارب مارکسیست های ایرانی و اروپایی و شوروی میراث برده بود. بی گمان درک رهبران حزب توده از تشکیلات، سازماندهی، انضباط حزبی، جذب نیرو، تقسیم کار، تعیین اولویت ها و سرانجام امنیت حزبی بسیار دقیق تر و عمیق تر از بقیه ی گروه ها و سازمان های کمونیستی بوده است. هم چنین تجارب مطبوعاتی و انتشاراتی ایشان، در حالی که گروهی از نویسندگان صاحب سبک و آشنا به مباحث بنیادین مارکسیستی و تاریخ خوانده را در اختیار داشتند، تفوّق تئوریک آن ها را کاملاً محفوظ و مسلم می داشت. شعبه ها و منابع اطلاعاتی و مالی حزب، در حالی که حزب هم زمان سه تشکیلات علنی، مخفی و خارج کشور را سامان داده و اداره می کرد، نسبتاً عملکرد مناسبی داشتند. آن ها به صورت موازی، از تأثیرگذاری تئوریک، افشانه های اطلاعاتی برای گمراه کردن دستگاه اطلاعات نظام، نفوذ ارگانیک در نهادها و مراکز حساس، طرح های براندازانه و کودتا تا تشکیل سندیکاها و محافل مرتبط با خود استفاده می کردند. بی تردید اگر قدرت تاریخی امام خمینی(ره) و گرایش وسیع مذهبیون متعلق به مکتب ایشان در یک دهه ی پس از پیروزی انلاب اسلامی نمی بود، و اگر اتحاد جماهیر شوروی با فرو رفتن در باتلاق خودساخته در افغانستان و اقمار دیگر و زوال بوروکراسی حزبی در داخل تضعیف نشده بود، حزب توده برخی اهداف و مقاصد خود را متحقق می یافت و ای بسا با جذب گروه هایی از نخبگان و فعالان و هواداران و نفوذ در مراکز و محافل مختلف به قدرتی تازه در ایران بدل می شد.
اما این ها بخشی از کار حزب بود. حزب ده ها گروه و سازمان وابست به خود را حمایت می کرد و به وسیله ی آنان می کوشید مسائل و اهدافی را که خود مستقیماً نمی توانست بیان کند، در افواه و افکار عمومی منتشر سازد. از جمله، مدتی از طریق سازمان فدائیان خلق (اکثریت) که از مدت ها پیش به حزب پیوسته بود، در جوانان حامی این گروه اثر گذارد و اتفاقاً بسیار هم مؤثر بود. چند کانون دانش آموزی و فمینیستی در میان نوجوانان و زنان ایجاد کرده بود. جمعیت صلح، جمعیت حقوق دانان دموکرات ایران و چندین گروه دیگر نیز از برآیندهای فعالیت حزب در پی ریزی نهادهای موازی و وابسته بود. این مسائل در بخش پنجم تحت عنوان «سازمان وابسته به حزب توده» مورد بررسی قرار گرفته است. اما شاید مهم ترین قسمت از این بخش، اشاره به «کانون نویسندگان ایران» و تأسیس «شورای نویسندگان و هنرمندان ایران» باشد که تأثیری بیشتر بر افکار اهل فرهنگ و مطبوعات کشور نهاد. در این باره به اختصار بحث شده، اما تاریخچه کانون نشان می دهد که اولاً این روابط یک سویه نبوده و گروه های متنوعی از روشنفکران و هنرمندان در کانون حضور داشته اند و ثانیاً حزب توده همواره از طریق شانتاژ و مرعوب کردن بقیه اعضاء، در آن اخلال کرده و نظریات خاص خود را در چارچوب این اعمال می کرده است. در این باره چندین کتاب، خاطره نامه و مجموعه اسناد منتشر شده که به عنوان مستندات بخشی از تاریخ فرهنگ ایران می تواند مورد استفاده قرار گیرد.
جالب ترین و خواندنی ترین بخش کتاب، بخش ششم و هفتم است. جایی که از مبارزه ی نیروهای اطلاعاتی نظام جمهوری اسلامی ایران با حزب توده و انحلال و انهدام نهایی حزب بحث شده است. این بخش با این تفصیل، بسیار خواندنی است و نشانگر مبارزه دوگانه با یک حزب مخالف و مشکوک و برانداز و نیز یک سازمان جاسوسی بیگانه می باشد. این بخش از کتاب، به تنهایی، نشانگر اهداف و کیفیت عمل حزب توده در ایران است. وسعت دامنه ی خبرگیری و نفوذ برای کسب اطلاع و اثرگذاری در نظام، به سود اتحاد شوروی، هر خواننده ای را دچار حیرت می کند. در بخش کوچکی از این قسمت، به نام «ناحیه صفر»، با شبکه سازمان یافته، منابع و عوامل حزب توده در مخابرات، مطبوعات، خبرگزاری جمهوری اسلامی، سازمان برنامه و بودجه و رادیو و تلویزیون آشنا می شویم. در دستورالعمل ها و رهنمودهای حزب و اعضا، از جمله این نکات دیده می شود که حتماً نماز بخوانند و کنجکاوی های حساسیت زا نداشته باشند و موقعیت خود را به عنوان یک حزب اللهی ارتقا دهند. همچنین «طرح و القای نظرات حزب در قالب مفاهیم اسلامی» یکی از دستورالعمل های اصلی به اعضای نفوذی بود.
واپسین بخش کتاب، بحثی درباره ی بقایای حزب توده از 1362 تا 1368 است. زمانی که به تدریج مصادف می شود با پیدایش گلاسنوست ها و تزهای اصلاح گرانه ی میخائیل گورباچف برای برون رفت شوروی از بن بست های غیرقابل حل. این پدیده که بعدها به نام پروسترویکا شهرت یافت، بیانگر منزل نهایی کمونیست ها در سراسر جهان بود. البته این پدیده نه یک باره به وجود آمده است و نه یکباره از میان خواهد رفت. اتفاقاً کلیدهای مهمی برای نقد جهان سرمایه داری، اقتصاد جهانی و حل مسائل عمده ی بشری در اختیار نهاد. نه آن که اهدافش صحیح بود، بلکه امکانی جهت بازاندیشی در روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را به صورت کلان فراهم آورد. بی گمان سوسیالیسم و اندیشه های عدالت طلبانه در قالب دولت های رفاه در کشورهای پیشرفته، با تلفیق دموکراسی و به صورتی علیل در کشورهای پوپولیستی و عدالت گری بومی در کشورهای توسعه نیافته هم چنان تداوم خواهد داشت، اما کمونیسم رسمی و کلاسیک به تاریخ سپرده شده است، خواه بقایای حزب توده بدان معتقد باشند یا خیر. به هر حال، جمعی از بازماندگان سازمان و تفکر حزب توده، پس از دستگیری و اضمحلال اعضا و شبکه های حزب در سال های 1362 و 1363، در خارج از کشور گرد هم آمدند. دفتر و نشریه و تریبونی را فراهم ساختند و کوشیدند با ارائه راهکارهایی تازه و ظاهراً انتقاد از گذشته، تقصیر را بر گردن ریویزیونیست های رهبری و فرصت طلبان متقدم بگذارند. اما این راه حل در شرایطی که تنها یک اقلیت بسیار محدود حاضر به ماندگاری با ایشان بودند، و آن عده نیز طی چند سال با انشعاب های پی در پی و نقد ایدئولوژیک و سیاسی حزب به صورت بنیادی دچار دگردیسی می شدند، چه حرفی برای گفتن می توانست داشته باشد؟ نویسندگان کتاب به درستی نتیجه گرفته اند که:
«علی رغم امکانات گسترده ای که حزب کمونیست و کا.گ.ب اتحاد شوروی برای تجدید سازمان و بقای حزب منحله توده در سال 1362 فراهم آورد، بقایای این جریان تحت تأثیر شکست مدهش خود در مصاف با انقلاب اسلامی، به سرعت فرو ریختند و سیر محتوم به سوی تلاشی و زوال را طی کردند... در عین حال، شکست حزب توده به نحوی طبیعی، و نه تصادفی، با بحران اتحاد شوروی و اروپای شرقی پیوند خورد و چیزی نگذشته بود که طوفان تحولات اردوگاه سوسیالیستی، ذهنیات و باورهای مارکسیسم ایرانی را زیر ضربه ی شدید خود گرفت. بدین سان، در سال 1368 و با توجه به سرعت و عمق تحولاتی که در جهان مارکسیسم می گذشت، می توانیم با اطمینان از زوال مارکسیسم ایرانی سخن بگوییم.»
شگفت آن که در دهه های هفتاد و حتی سال های اخیر نیز هنوز گرایشاتی از این نوع دیده می شود. این گروه، اگر با تجارب بازماندگان و پناهندگان حزب در دهه های 60 و 70 آشنا می بودند، متوجه وخامت و تباهی این اندیشه و این اتوپیای تیره می شدند. ظلمتی که نه تنها جسم و اندیشه، بلکه روح و فضیلت های بشری را ویران می ساخت. «در سال های 1367، به ویژه با توسعه ی «جنبش اعتراضی» در میان پناهندگان توده ای و اکثریت مقیم شوروی و افغانستان، شاهد «معترض» شدن برخی اعضای رهبری حزب هستیم. در اسفند 1367، یکی از رهبران جنبش «اعتراضی» چنین می نویسد:
«بمبی که قرار است در پلنوم فرمایشی آینده منفجر شود، چیزی جز یک طرح سلسله شعارهای تاکتیکی و استراتژیک اداری با رنگ آمیزی «نواندیشی» و شلیک از این سنگر به سوی منتقدین سرسخت بوروکراتیسم حاکم و دیگر پیروان رادیکال سوسیالیسم عملی نیست...قاتلین رفقا جعفری و عربعلی جواهری، عاملین خودکشی ها و دربدری خانواده ها و ... واپس زدن ده ها توده ای جان در خطر از مرز افغانستان و اتحاد شوروی به جرم آشنایی با این یا آن رفیق مغضوب در مهاجرت که باعث دستگیری و به زندان افتادن آن ها گردید، تارو مار کنندگان زبده ترین کادرها و اعضای حزب در پنج سال اخیر، فراریان از صحنه ی مبارزه ی انقلابی در میهن، مهاجرین نیم قرنی بیگانه از خواست و آمال توده های مردم، و به طور کلی، آمرین دردناک ترین انحطاط سیاسی و اخلاقی در حزب از مسببین فروپاشی آن هیچ جای آبادی برای اعتماد و سازش و مذاکره برای نجات حزب از بحران عمیق یا خود باقی نگذاشته اند.(صص 1005-1006)
این ها واپسین اعتراضات- و بلکه اعترافات- یک عضو برجسته ی حزب توده در واپسین ماه های حیات حزب است. نکته هایی را که ملل دیگر سال ها قبل دریافته بودند، اینان این چنین با تأخیر درمی یافتند. در پیوست های کتاب، سرگذشت و اعوجاج فکری احسان طبری مرور شده است و به درستی بر یک نکته ی سمبولیک تأکید نهاده اند. او که پرمطالعه ترین و برجسته ترین عضو تئوریک حزب از آغاز ظهور تا غروب تباهی تشکیلات بود، هم چون عنصری شکسته و خسته، راه های تازه ای برای رستگاری می جُست. آن چه در طول نیم قرن در بیراهه ها و کژراهه ها جست و جو می کرد، حاصلی جز اندوه و یأس و سرشکستگی برایش به ارمغان نیاورده بود؛ اما حداقل این شهامت را داشت که بر بطلان این کژراهه و نامردمی ها و انحرافات و تباهی هایش صحه بگذارد. کیانوری و برخی دیگر از ذوب شدگان در کمونیسم، حتی این مایه از حیثیت را هم از خود نشان ندادند. وطنشان پشت کردن به میهن، مردمشان توده هایی فرسوده، مرامشان شعارهایی بی حاصل و سوخته و مباهاتشان مزدوری برای سازمانی بیگانه و دشمن ایران زمین بود. این واپسین خاطره و تصویر از آخرین سازمان و دیرپاترین حزب کمونیستی در ایران است و السلام.
پی نوشت ها :
1. بهروز، مازیار؛ شورشیان آرمان خواه- ناکامی چپ در ایران؛ تهران؛ نشر ققنوس، چاپ سوم، 1380، ص 28.
2. طبری، احسان؛ کژراهه- خاطراتی از تاریخ حزب توده؛ تهران، انتشارات امیرکبیر، 1366، ص 43.
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 121، صص 86-78
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}